حالا شش سال گذشته است از آن شبی که وسط خنکای تیرهشب تابستانی کویر جایی وسط ناکجا آباد که تنها جاده بود و پردۀ سیاه آسمان شفافش، یک نوایی آتشین در وجود شعله میکشید و گرمم میکرد.
آری با شور حسین همۀ اینها آغاز شد و هرچند ازین کشتی نجات تنها به قدر مستضعف بودن روح فقیر خود بهره گرفتم ولی همیشه این نوای حسین فخری، این شب نهم، این غم، یک حس و حال عجیبی را بیدار میکند.
درباره این سایت